سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل شکسته گان

اى مهربان !
بگذار
تا در من ستاره‏هاى شب و تنهایی شب با تو سخنى داشته باشم ؛ بگذار تا از
درد جدائی ات که با غیبتت همه تکیه‏ گاه مظلومان از بین ‏رفته بنالم . پیش
از تو آب معنىِ دریا شدن نداشت ولى می دانم که با حضورت در میان مردم ، هر
قطره آب معنى یک دریا را می‏دهد و حتى گیاهانى که با نبودنت اجازه زیبا
شدن نداشتند با تو گلستان می‏شوند ؛ اما افسوس که بوى غیبتت به مشام
تنهایی ام می‏رسد!


اى مهربان !
بگذار
تا در من ستاره‏هاى شب و تنهایی شب با تو سخنى داشته باشم ؛ بگذار تا از
درد جدائی ات که با غیبتت همه تکیه‏ گاه مظلومان از بین ‏رفته بنالم . پیش
از تو آب معنىِ دریا شدن نداشت ولى می دانم که با حضورت در میان مردم ، هر
قطره آب معنى یک دریا را می‏دهد و حتى گیاهانى که با نبودنت اجازه زیبا
شدن نداشتند با تو گلستان می‏شوند ؛ اما افسوس که بوى غیبتت به مشام
تنهایی ام می‏رسد!
اى آقاى من !
شنیده
‏ام که با نماز خواندن شماست که خورشید جان می ‏گیرد و با هر نفس شماست که
روشنتر می ‏شود. آخر از حریم کدامین بهارى که عاشقانت با شنیدن نامت به
قامت سبزت می ‏ایستند و قلبهایشان را به سوى شما روانه می ‏سازند . من می
‏دانم که دل شما مانند دریا پاک است ، پس چرا اى سرور امّت ، ظهورت را
تجلّى نمی ‏کنى؟ طوفانهاى دریا براى شما حباب است ؛ پس آخر چرا ما را در
این سرزمین آفتاب ، چشم ‏انتظار گذاشته ‏اید ؟
روییدن
خورشید از خاک ، معناى وجود تو را می ‏دهد و بهار را در نام شما می ‏جویم
، چه شبها و روزها که نام تو را بر زبان جارى ‏ساختم و با یادت همیشه دلم
آهنگ انتظار را می ‏نوازد و با پاى برهنه در جاده ‏هاى انتظار قدم برمی
‏دارم  .گلدسته‏ هاى مسجد جمکران در خیال رسیدن نام زیبایت به گوششان در
اوج آسمان دعا می ‏خوانند و گنبد جمکران در زیر آسمان غم ‏آلود دلهاى
عاشقان چشم ‏انتظار کبوتر تو می ‏باشد! عاشقانى که به مسجد جمکران می
‏آیند ، سر بر دیوار جمکران می ‏گذارند و با چشمانى اشکبار تو را یاد می
‏کنند و با دل سوخته ‏شان شما را صدا مى زنند .
اى منتهاى مهربانى !
هر
روز جمعه عاشقان منتظر آمدنت هستند و ثانیه ‏ها را به خاطر دیدنت می
‏شمارند ؛ چرا که همه هفته به امید جمعه می ‏مانیم و هنگامى که جمعه فرا
می ‏رسد زمین و زمان بوى تو را می ‏دهد ؛ امّا غروب جمعه دلم را می ‏شکند
و هنگامى که جمعه می ‏رود دلم می ‏گیرد چرا که روزى که وعده داده‏ اى که
خواهم آمد بدون تو سپرى شد !
اى محبوب دلها !
 تمام
هستی ‏ام را خاک قدمت می ‏کنم تا شاید نظرى به جاده دلم بیندازى ، چرا که
تو آفتاب یقینى ، که امید فرداها هستى ، تو بهار رؤیایى که مانند طراوت گل
‏سرخ می ‏مانى و نرم و سبز و لطیفى ، تو معنى کلمات آسمانى هستی که
دستهایش براى آمدنت به زمین دعا می ‏کند.
 
و اما آخرین مطلب ...
وقتی تو نیستی همیشه آخرحرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم ...
عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم برای روز مبادا ...
 اما در صفحه های تقویم روزی به نام مبادا نیست ... آن روز هر چه باشد روزی شبیه امروز ... روزی شبیه فردا ... روزی درست مثل همین روز ماست ...
اما کسی چه می داند شاید فردا روز مبادا باشد ... هر روز بی تو روز مباداست ... دیوارهای کوتاه از پشت هفت دیوار ... دیوار من ... دیوار تو ...
آه ... که چقدر فاصله ها زیادند ...
ای گل زیبا ...
به روی ندیده ات قسم چشمان عاشقم در پی واژه ای می گردند تا نامت را صدا کنند ...
اما چه کند واژه ها و چه بی معناست هر واژه ای در برابر معنای وجودت ...
از مهربانی « م » می چینم ...
از هدایت « ه » را ...
 از دادگری « د » را ...
و از یوسف گمگشته « ی » را ...
و
گاهی که دلم به اندازه ی تمام غروب ها می گیرد ...و من از تراکم سیاه
ابرها می ترسم ...و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا می زنم ...
کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟
کجاست مهـدی ... ؟
مرا در یاب ...در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ... بیا ...
مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ...
دلدارم تو باش
« به امید روز ظهور »


ارسال شده در توسط حسین ترکی